وقتی که رفتی آتش نبودنت را با آب دیده خاموش کردم،حالا۳ماه و۳ روز و۶ ساعت از آن لحظه جداییمان گذشته
نشسته ام پای فیلم های قدیمیمان به خیال خودم دارم خاطره بازی میکنم
به خیال خودم دارم خودم را پیوند میزنم به روز های قدیمیمان
البته که خیال من نمی داند خاطرات تو آتش زیر خاکستر قلب من است
خیره می شوم به لحظه ها،غرق می شوم در ثانیه ها؛ انگار که دوباره ثانیه ها جان بگیرند؛
من و توئیم که با هم قدم میزنیم روی ساحل، تویی که می خندی و منم که غرق میشوم در خنده هایت
رفیق نیمه راهم؛
تو نمی دانی که چه سخت است نبودنت برایم
پیش از آن که صدف های ساحل سراغ تو را از قدم های تنهای من بگیرند بیا.
بیا و خودت را برسان؛ که این خسته بیقرار را خا‌کستر خاطراتت شعله ور ساخته!‌



پ.ن: امشب خیلی شب خاصی بود،سر نوشتن این متن دو سه تا قول اساسی دادم که سرم بره نباید قولم بره، سر نوشتن این متن فهمیدم که آدما راحت به جایی نمیرسن باید سختی کشید، باید زیر دست و پا له شد تا شاید بشی اونی که میخوای یا بشی اونی که می خوان؛ خلاصه که جونم براتون بگه سر نوشتن این متن اتفاقای مختلفی افتاد که تو پست بعد اعترافشون میکنم:)



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی جامع آزمون EPT دکتری Ronny Antonio Jessica گروه آموزشی کامپیوتر شهرستان سراوان آموزش ايتبس فرهاد نیوز شهر پردیس اصفهان نصف جهان جمتیو :: GemTio